این یادداشت چند سال پیش بدستم رسید و تا حالا نگهش داشتم. حتماً تا آخر بخونیدش
ما یه کلاینت داریم تو آفیسمون که من خیلی ازش خوشم میاد، یه خانم ٨٢ ساله که بدون عصا راه میره، یه کم خمیده شده ولی خوب رو پاهای خودشه و هنوزم که هنوزه خودش رانندگی میکنه. سالی یک بار هم مجبوره به خاطر سنش امتحان رانندگی شهر رو بده که مطمئن بشن میتونه هنوز دقت داشته باشه...
ادامه مطلب ...دل دیگه این بهارو نمیخواد
شادیِ روزگارو نمیخواد
من نمیدونم از باغ چشمات
اون چه دیده که این بهارو نمیخواد
باغِ سبزِ دل از غصه زرده
جام دل دیگه لبریز درده
خنده از من گریزونه دیگه
مونسم اشکِ گرمه و آه سرده
آه...
تو با اون همه پاکیِ آسمونی
تو با اون صفا، اون همه مهربونی...
منو با یه دنیا غمت جا گذاشتی
روی اون همه خوبیای خدایی
چرا پا گذاشتی؟
آسمونِ دل سرد و خاموشه بی تو
با غم و تنهایی هم آغوشه بی تو
دل دیگه این بهارو نمیخواد
شادیِ روزگارو نمیخواد
من نمیدونم از باغ چشمات
اون چه دیده که این بهارو نمیخواد
استاد وارد کلاس فلسفه شد و، بدون هیچ مقدمه ای، یک شیشه خالی سس مایونز به دست گرفته و آن را با تعدادی توپ گلف پر کرد. پس از آن، از شاگردان خود پرسید که آیا فکر میکنند ظرف پر است؟ پاسخ مثبت بود...
ادامه مطلب ...
تا تو هستی که دستانم را بگیری ،
آرزو میکنم هر روز زمین بخورم !
کاش تابستانها هم برفی بود...
لحظه ی شیرینی که به تو دل بستم
از تو پرسیدم من : تو منی یا من تو ؟
و تو گفتی هر دو ، و به تو پیوستم
گفتم ای کاش پناهم باشی
همه جا و همه وقت تکیه گاهم باشی …
و تو گفتی هستم ؛
تا نفس هست کنارت هستم …
همه میگن ســیگــــــــــــــــــار
من میگم سـنگـــــــــــــ صبــــــــــور
همه میگن ســـــــرطان
من میگم عقـده ی دل
همه میگن دود
من میگم مـونـواکسید غصه
همه میگن مــــــــــرگــــــــ
من میگم چـه بـهتــــــــــر . . . !!
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطائی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا می نگرم، باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود
تا لبی بر لب من می لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بردارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر، خود جلوه ای از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را
...
*****فروغ فرخزاد*****
این روزها "بــی" در دنیای من غوغا میکند!
بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره بــیتاب ، بــیدار ، بــییار ،
بــیدل ، بـیریخت،بــیصدا ، بــیجان ، بــینوا
بــیحس ، بــیعقل ، بــیخبر ، بـینشان ، بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام
،بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیخود،بــیداد ، بــیروح
، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان
بــیتو بــیتو بــیتو......