Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

دلآرام جهان




رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد

دلشوره‌ی ما بود، دلآرامِ جهان شد

در اوّلِ آسایشمان سقف فرو ریخت

هنگامِ ثمر دادنمان بود خزان شد

زخمی به گلِ کهنه‌ی ما کاشت خداوند

اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد

آنگاه همان زخم، همان کوره‌ی کوچک

شد قلّه‌ی یک آه، مسیرِ فوران شد

با ما که نمک‌گیرِ غزل بود چنین کرد

با خلق ندانیم چه‌ها کرد و چنان شد

ما حسرت دلتنگی و تنهاییِ عشقیم

یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد

جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت

گفتم بِسِتان بوسه بده، گفت گران شد

یک عمر به سودای لبش سوختم و آه

روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد

یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گلِ سر

رفت و همه‌ی دلخوشی‌ام یک چمدان شد

با هر که نوشتیم چه‌ها کرد به ما گفت

مصداقِ همان وای به حالِ دگران شد