-
قبلهگاه
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1402 22:21
تـُو قِبلـِـهـ گـــٰاهِـ عـٰاشِقــٰانِـهـ اَمـْــ وَ چَشمــٰانِـــ مَنـــْ دَر طَــوٰافـِــ بــیـ وَقْفـــِهـ اَتـــْـ .
-
و باز دلتنگی
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1402 23:30
گستاخــیِ خیـالم را ببخش که حتــی لحظـهای یادت را رهــا نمیکنــد
-
مسافر بی مجوز
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1402 22:07
غیـرِ قـانـونـی از مـرزهــای ذهنـــم عبــور مـیکنــی بــه خیــالم پــا مـیگــذاری و در قلبــم ساکــن مـیشــوی مســافرِ بــیمجــوز مـن اخــراجت نمــیکنـم ســـالهاست تمـــامِ مــن مستعمــرهی تــوست
-
در من کوچهایست...
جمعه 20 مردادماه سال 1402 19:39
در من کوچهایست که با تو در آن نگشتهام سفریست که با تو هنوز نرفتهام روزها و شبهاییست که با تو به سر نکردهام و عاشقانههایی که با تو هنوز نگفتهام ...
-
نشود فاش
جمعه 20 مردادماه سال 1402 13:30
-
اشتباه از ما بود
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1402 18:22
اشتباه از ما بود که خوابِ سرچشمه را در خیالِ پیاله میدیدیم دستهامان خالی دلهامان پُر گفتگوهامان مثلا یعنی ما! کاش میدانستیم هیچ پروانهای پریروزِ پیلگیِ خویش را به یاد نمیآورد. حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب میمیریم از خانه که میآیی یک دستمالِ سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعرِ فروغ، و تحملی طولانی بیاور احتمالِ...
-
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
دوشنبه 12 دیماه سال 1401 10:00
لبت نــــه گــــوید و پیداست مـیگــــوید دلــــت آری که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری دلت مــــیآید آیا از زبانی این همه شیرین تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟ نمیرنجـــــم اگــر باور نداری عشق نابم را که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من؟ مبادا لحـــــظهای...
-
دلآرام جهان
سهشنبه 29 آذرماه سال 1401 09:26
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشورهی ما بود، دلآرامِ جهان شد در اوّلِ آسایشمان سقف فرو ریخت هنگامِ ثمر دادنمان بود خزان شد زخمی به گلِ کهنهی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم، همان کورهی کوچک شد قلّهی یک آه، مسیرِ فوران شد با ما که نمکگیرِ غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چهها کرد و...
-
میتوانی خدای من باشی
سهشنبه 22 آذرماه سال 1401 20:12
بوسههایت مسیرِ معراج است زیر سقف خیال و خلوت و خشت با تو گویی خدا مرا آرام میبرد روی دوش خود به بهشت! با تو انگار ازل همین حالاست با تو نقش فرشته کمرنگ ست من که باشم در این میان که خدا در هوای تو سخت دلتنگ است بدنت همزمان حریق و حریر من از اعجاز تو خبر دارم در تن نازکت خدا پیداست تا ابد من به تو نظر دارم صبر کن این...
-
نیمکت های دنیا
یکشنبه 20 آذرماه سال 1401 10:42
" /> ﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮِ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡِ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺴﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺳﺮِ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡِ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﻮﯾﯽ! ﻧﯿﻤﮑﺖﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺪ ﭼﯿﺪﻩﺍﻧﺪ ...!
-
دلم میخواست تنها تو را ببینم
یکشنبه 20 آذرماه سال 1401 07:13
مَن اگر میدانستم دنیا اینقدر شلوغ است نمیآمدم! صبر میکردم بعدها... آخر اینهمه راه آمدم دلم میخواست تنها " تـو " را ببینم دلم میخواست " تـو " را تنها ببینم
-
تو را گم میکنم هر روز
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1401 09:49
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب بدینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب تبی این گاه را چون کوه سنگین میکند آنگاه چه آتشها که در این کوه برپا میکنم هر شب تماشاییست پیچ و تابِ آتشها …. خوشا بر من که پیچ و تابِ آتش را تماشا میکنم هر شب مرا یک شب تحمّل کن که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا...
-
بودن یا نبودن پلکِ زندگیِ ماست
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1401 14:46
اگر ازت دور نباشم چه جوری برایت دلتنگی کنم؟ گلِ قشنگم ! اگر کنارت نباشم بوی گل و طعمِ بوسههات یادم می رود بودن یا نبودن پلکِ زندگیِ ماست در یکی تاب میخوریم در یکی بیتاب میشویم و من در هر پلکی یک بار دیدنت را میبازم
-
شب های دلتنگی
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1401 09:10
امشب میخواهم از جهانی پُر از آینه و ساعت و یادآوریِ نفرتانگیزِ جای خالیات، که من را غرق در دلتنگی و تو را غرق در بیخبری نگه داشته، با دستهای خیالم پلکهای سنگینت را بلند کنم و قدم در دنیای خوابت بگذارم دستهایت را بگیرم و حتماً تو هم دستهایم را بگیری، تا با تو از روزهایی که بی تو گذشت بگویم و خیلی گریه کنم برایت...
-
دوستی هایتان را به عشق نرسانید
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1401 08:37
دوستیهایتان را به عشق نرسانید! به جایی که سلام دادنش، سرحالتان بیاورد و قربان صدقههای بی منظورش خاص شود برایتان، به جایی که عقربهها وقتی کنارش هستید، برای گذشتن عجله داشته باشند و قهوهها تلخ به نظرت نیایند. دوستیهایتان را به جایی که یک روز حرف نزدن با او، خلقتان را تنگ میکند و احوال پرسی نکردنش، حالِ خوبتان را...
-
آنچه مرا زنده نگه میدارد...
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1401 12:55
تو میدانی از مرگ نمیترسم فقط حیف است هزار سال بخوابم و خواب تو را نبینم... " عباس معروفی "
-
از دلتنگیت کجا فرار کنم
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1401 10:42
از دلتنگیت کجا فرار کنم ؟ معمار هیجان ! کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟ کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟ کجا بخوابم که صدای نفس هات بیاید ؟ کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم ؟ کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی ؟ کجایی ؟ کجایی که هیچ چیزی قشنگ تر از تماشای تو نیست ؟ کجا بمیرم که با بوسه های تو چشم باز کنم ؟...
-
این روزها اینگونهام
دوشنبه 30 آبانماه سال 1401 08:05
این روزها اینگونهام: فرهاد وارهای که تیشهی خود را گم کرده است آغازِ انهدام چنین است اینگونه بود آغازِ انقراضِ سلسلهی مردان یاران وقتی صدای حادثه خوابید بر سنگِ گورِ من بنویسید: - یک جنگجو که نجنگید اما …، شکست خورد نصرت رحمانی
-
خستهام...
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1401 08:28
هزار تا حرفِ قشنگ بلدم بزنم که دست یه نفرو از باتلاق بگیره بکشه بیرون اما خودم تو همون باتلاق در حال غرق شدنم. هزار راه بلدم که حال کسی رو خوب کنه اما حال ِ خودم انگار سر جاش نیست. انگار تو هر جمعی میتونم با همه بجوشم اما تنهای تنهای تنها باشم. انگار غریق نجاتیام که تو دریا غرق میشه. اینا ترسناکه. اینا زورم نرسیدنه....
-
دوستت دارم
شنبه 30 مهرماه سال 1401 12:41
یک بار خواب دیدنِ تو به تمامِ عمر میارزد پس نگو ، نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست قبول ندارم اگر چه به ظاهر جسم خستهست ولی دل دریاییست تاب و توانش بیش از اینهاست دوستت دارم و تاوانِ آن هر چه باشد، باشد دوستت خواهم داشت بیشتر از دیروز باکی ندارم از هیچکس و هر کس که تو را دارم عزیز...
-
روز مبادا
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1401 08:16
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها... مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم: باشد برای روز مبادا! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه می...
-
با من بمان...
شنبه 26 شهریورماه سال 1401 16:03
بودنت حتی زمستانیترین روزم را بهاری عاشقانه کرد من نه اهلِ بارانم نه باد نه عاشقِ زمستانم نه تابستان من هوایی را دوست دارم که متبرک باشد به نفسهایت... بودنت را دوست دارم حتی اگر چشمانم یارای درکِ وجودت را نداشته باشد کاش نیست شوم در نبودنت ای همهی هستیِ من با من بمان...
-
در خاطر منی
شنبه 19 شهریورماه سال 1401 09:05
ای رفته از برم به دیاران دور دست! با هر نگینِ اشک ، بچشم تر منی هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست ـ در خاطر منی . هر شامگه که جامه ی نیلینِ آسمان ـ پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است ـ هر شب که مه چو دانه ی الماس بی رقیب ـ بر گوش شب به جلوه ، چنان گوشواره است ـ آن بوسه ها و زمزه های شبانه را ـ یاد آور منی ـ در...
-
آمدهام تو به داد دلم برسی (بیگناه)
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1401 11:07
تو خنده ی دوری در یاد تو قاصدکی دور از باد من زخمی قبل از مردن من ساکت قبل از فریاد داد از دل من داد ای داد ... عکسی که پر از رویا بود در خاطره ای تار افتاد عکسی که در آن خندیدم از سینه ی دیوار افتاد داد از دل من داد ای داد ... آمده ام تو به داد دلم برسی تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی آمده ام تو به داد دلم...
-
پاییز ، ای آبستن روزهای عاشقی ...رفتنت به خیر
دوشنبه 30 آذرماه سال 1394 15:20
بوی یلدا را میشنوی؟ انتهای خیابان آذر باز هم قرار عاشقانه ی پاییز و زمستان قراری طولانی به بلندای یک شب شب عشق بازی برگ و برف پاییز چمدان به دست ایستاده عزم رفتن دارد ..آسمان بغض میکند میبارد خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد آخرین نگاه بارانی اش را به درختان عریان میدوزد...
-
نذر کرده ام
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1394 15:01
نذر کرده ام یک روزی که خوشحال تر بودم بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد مثل همیشه که همه چیز گذشته است و آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است یک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست زندگی پاییز هم...
-
حال همه ی ما خوب است اما...
سهشنبه 24 آذرماه سال 1394 20:12
سلام؛ حال همه ی ما خوب است ملالی نیست جز کم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی ه بی سبب میگویند... با این همه عمری اگر باقی بود، طوری از کنار زندگی میگذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل نا ماندگار بی درمان... نامه ام باید کوتاه باشد، ساده باشد بی حرفی از ابهام و آینه از نو برایت مینویسم . . حال...
-
نمی دونم چه مرگمه!!!
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 11:52
خیلی حرفا رو راحت میزنی اما بعضی حرفا رو نمیشه گفت، باید خورد . . . ولی بعضی حرفا رو نه میشه گفت، نه میشه خورد؛ می مونه سر دل! میشه دلتنگی! میشه سکوت! میشه بغض . . . میشه درد... میشه کوفت... میشه همون وقتی که خودتم نمی دونی چه مرگته .... . . . این روزا دلتنگی هام بیداد میکنه جوری که حتی حوصله ی خودمم ندارم کاش میشد...
-
ای کاش فرصتی بود...
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 19:10
ای کــــاش فـــرصتــــی بـــود، حتــــی برای یک بار با تــــو نفـــــس کشیـــــدن، میشـــــــد دوباره تکرار ای کـــــاش می شد امــروز، در چشم تو غزل خواند بار دگــــــر تــــــو را دید، نام تــــــو را عشق خواند ای کــــــــاش زندگــــــــی رو، از هم نمــــــی گرفتیم از زنـــــــده م ُ ردن خویــــــش، ماتــــــــم نمی...
-
جدایی...
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 14:40
به چشم های نجیبش، که آفتاب صداقت و دست های سپیدش که بازتاب رفاقت و نرمخند لبانش نگاه میکردم و گاه گاه تمام صورت او را صعود دود ز سیگار من کدر میکرد و من به آفتاب پس ابر خیره میگشتم و فکر میکردم در آن دقیقه که با من نه تاب گفتن و نه طاقت نگفتن بود و رنج من همه از درد خود نهفتن بود سیاه گیسوی من، مهربانتر از خورشید از...