Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

و باز دلتنگی



گستاخــیِ خیـالم را ببخش

که حتــی لحظـه‌ای

یادت را رهــا نمی‌کنــد





مسافر بی مجوز



غیـرِ قـانـونـی
از مـرزهــای ذهنـــم عبــور مـی‌کنــی
بــه خیــالم پــا مـی‌گــذاری
و در قلبــم ساکــن مـی‌شــوی
مســافرِ بــی‌مجــوز
مـن اخــراجت نمــی‌کنـم
ســـال‌هاست
تمـــامِ مــن مستعمــره‌ی تــوست



دلم میخواست تنها تو را ببینم





مَن اگر می‌دانستم دنیا اینقدر شلوغ است

نمی‌آمدم!

صبر می‌کردم بعدها...

آخر اینهمه راه آمدم

دلم می‌خواست تنها
" تـو" را ببینم

دلم می‌خواست "
تـو" را تنها ببینم

تو را گم میکنم هر روز




تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هر شب
بدین‌سان خوابها را با تو زیبا می‌کنم هر شب

تبی این گاه را چون کوه سنگین می‌کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می‌کنم هر شب

تماشایی‌ست پیچ و تابِ آتش‌ها …. خوشا بر من
که پیچ و تابِ آتش را تماشا می‌کنم هر شب

مرا یک شب تحمّل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می‌کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی‌کسی "ها" می‌کنم هرشب

تمامِ سایه‌ها را می‌کشم بر روزنِ مهتاب
حضورم را ز چشمِ شهر حاشا می‌کنم هر شب

دلم فریاد می‌خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی‌ آزار با دیوار نجوا می‌کنم هر شب

کجا دنبالِ مفهومی برای عشق می‌گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هر شب

بودن یا نبودن پلکِ زندگیِ ماست





اگر ازت دور نباشم
چه جوری برایت دلتنگی کنم؟
گلِ قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعمِ بوسه‌هات
یادم می رود
بودن یا نبودن
پلکِ زندگیِ ماست
در یکی تاب می‌خوریم
در یکی بی‌تاب می‌شویم
و من
در هر پلکی
یک بار دیدنت را می‌بازم

شب های دلتنگی





امشب می‌خواهم

از جهانی پُر از آینه و ساعت و یادآوریِ نفرت‌انگیزِ جای خالی‌ات،

که من را غرق در دلتنگی و تو را غرق در بی‌خبری نگه داشته،

با دست‌های خیالم

پلک‌های سنگینت را بلند کنم

و قدم در دنیای خوابت بگذارم

دست‌هایت را بگیرم

و حتماً تو هم دست‌هایم را بگیری،

تا با تو

از روزهایی که بی تو گذشت بگویم

و خیلی گریه کنم برایت

و خیلی بخندانمت

و برقصم حتی

و شعر بخوانم

و حرف بزنم

و حرف بزنم

و حرف بزنم

و بعد

وقتی حسابی دلتنگی‌ام رفع شد،

از همان راهی که آمده‌ام برگردم...

لبخند‌زنان،

بیُفتم روی تختخوابم و خستگیِ این همه نبودنت را از زندگی‌ام بیرون کنم.

امشب می‌خواهم تقاصِ همه‌ی شب‌های دلتنگی‌ام را از تو بگیرم.

فقط کافی‌ست همین‌هایی که می‌نویسم را 

به همین سادگی

بخوانی و

بخوابی

در خاطر منی



ای رفته از برم به دیاران دور دست!‌

 با هر نگینِ اشک ، بچشم تر منی

هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست ـ

 در خاطر منی .

هر شامگه که جامه ی نیلینِ‌ آسمان ـ

پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است ـ

هر شب که مه چو دانه ی الماس بی رقیب ـ

بر گوش شب به جلوه ، چنان گوشواره است ـ

آن بوسه ها و زمزه های شبانه را ـ

یاد آور منی ـ

در خاطر منی .

در موسم بهار ـ

کز مهر بامداد ـ

تک دختر نسیم ـ

مشاطه وار، موی مرا شانه میکند ـ

آندم که شاخ پر گل باغی بدست باد ـ

خم می شود که بوسه زند بر لبان من ـ

 وانگاه، نرم نرم ـ

گلهای خویش را بسرم دانه می کند ـ

آن لحظه ، ای رمیده ز من ! در بر منی ـ

در خاطر منی .

هر روز نیمه ابری پائیز دل پسند

کز تند بادها ـ

با دست هر درخت ـ

صدها هزار برگ زهر سو چو پول زرد ـ

رقصنده در هواست ـ

و آن روزها که در کف این آبی بلند ـ

خورشید نیمروز ـ

چون سکه ی طلاست ـ

تنها توئی تو که روشنگر منی ـ

در خاطر منی

هر سال ، چون سپاه زمستان فرا رسد ـ

از راههای دور ـ

در بامداد سرد که بر ناودان کوی ـ

قندیلهای یخ ـ

دارد شکوه و جلوه ی آویزه ی بلورـ

آن لحظه ها که رقص کند برف در فضا ـ

همچون کبوتری ـ

وانگه برای بوسه نشینند مست و شاد ـ

پروانه های برف ، بمژگان دختری

در پیش دیده ی من و در منظر منی

در خاطر منی .

آن صبحها که گرمی جانبخش آفتاب ـ

 چون نشئه ی شراب ،‌ دَوَد در میانِ پوست

یا آن شبی که رهگذری مست و نغمه خوان ـ

دل می برد ببانگ خوش آهنگ : دوست ، ‌دوست ـ

در باور منی

در خاطر منی .

اردیبهشت ماه

  یعنی : زمان دلبری دختر بهار

کز تک چراغ لاله ، چراغانی است باغ

 وز غنچه های سرخ ـ

تک تک میان سبزه ، فروزان بود چراغ

وانگه که عاشقانه بپیچد بدلبری

بر شاخ نسترن‌ ـ

نیلوفری سپید ـ

 آید مرا بیاد که : نیلوفر منی

در خاطر منی .

هر جا که بزم هست و زنم جام را بجام

در گوش من صدای تو گوید که : نوش، نوش

اشکم دود بچهره و لب می نهم بجام ـ

شاید روم ز هوش

باور نمیکنی  که بگویم حکایتی :

آن لحظه ای که جام بلورین بلب نهم ـ

در ساغر منی

در خاطر منی .

برگرد ، ای پرندۀ رنجیده ، باز گرد

باز آکه خلوت دل من آشیان تست

 در راه ، در گذر ـ

در خانه ، در اطاق ـ

هر سو نشان تست

با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز

پنداشتی که  نور خاموش می شود ؟‌

پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد ؟

و آن عشق پایدار، فراموش می شود ؟

 نه ، ای امید من !

دیوانه ی توام

افسونگر منی

هر جا ، به هر زمان ـ

در خاطر منی


#مهدی_سهیلی

دلتنگی




امروز  صداتو از پشت سر شنیدم

برگشتم

یکی داشت با تلفن همراهش صحبت میکرد

تو نبودی

دلتنگ تر شدم 

.

.

.

.

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای میخواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد

و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته می ماند.

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات نا کرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو

و من