Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

پاییز ، ای آبستن روزهای عاشقی ...رفتنت به خیر


بوی یلدا را میشنوی؟ انتهای خیابان آذر

باز هم قرار عاشقانه ی پاییز و زمستان
 قراری طولانی به بلندای یک شب
شب عشق بازی برگ و برف
پاییز چمدان به دست ایستاده
عزم رفتن دارد
..آسمان بغض میکند

میبارد

خدا هم میداند عروس فصل  ها چقدر دوست داشتنیست

دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد

آخرین نگاه بارانی اش را به درختان عریان میدوزد

دستی تکان میدهد

قدمی برمیدارد سنگین و سرد


کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز

و....

تمام میشود

پاییز

ای  آبستن روزهای عاشقی ...

رفتنت به خیر .

سفرت بی خطر

نذر کرده ام



نذر کرده ام

یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است
یک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ ...
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان ...

حال همه ی ما خوب است اما...

سلام؛

حال همه ی ما خوب است

ملالی نیست جز کم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی ه بی سبب میگویند...

با این همه

عمری اگر باقی بود، طوری از کنار زندگی میگذرم

که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و

نه این دل نا ماندگار بی درمان...


نامه ام باید کوتاه باشد، ساده باشد

بی حرفی از ابهام و آینه

از نو برایت مینویسم

.

.

حال همه ی ما خوب است

اما تو باور نکن


از اینجا گوش کنید