Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

دلم میخواست تنها تو را ببینم





مَن اگر می‌دانستم دنیا اینقدر شلوغ است

نمی‌آمدم!

صبر می‌کردم بعدها...

آخر اینهمه راه آمدم

دلم می‌خواست تنها
" تـو" را ببینم

دلم می‌خواست "
تـو" را تنها ببینم

بودن یا نبودن پلکِ زندگیِ ماست





اگر ازت دور نباشم
چه جوری برایت دلتنگی کنم؟
گلِ قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعمِ بوسه‌هات
یادم می رود
بودن یا نبودن
پلکِ زندگیِ ماست
در یکی تاب می‌خوریم
در یکی بی‌تاب می‌شویم
و من
در هر پلکی
یک بار دیدنت را می‌بازم

آنچه مرا زنده نگه میدارد...




تو می‌دانی
از مرگ نمی‌ترسم
فقط
حیف است هزار سال بخوابم
و خواب تو را نبینم...


" عباس معروفی "

از دلتنگیت کجا فرار کنم




از دلتنگیت کجا فرار کنم ؟

معمار هیجان !

کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟

کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟

کجا بخوابم که صدای نفس‌ هات بیاید ؟

کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم ؟

کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی ؟

کجایی ؟

کجایی که هیچ چیزی قشنگ‌ تر از تماشای تو نیست ؟

کجا بمیرم

که با بوسه‌ های تو چشم باز کنم ؟

نارنجی وحشی !

کجایی ...؟



" عباس معروفی "