Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

حرف چشمات...




نمی دونی، نمی دونی

وقتی چشمات پُرِ خوابه

به چه رنگه، به چه حاله

مثل یک جام شرابه

نمی دونی، نمی دونی

چه عمیقه، چه سخنگو

مثل اشعار مسیحاییِ حافظ

یه کتابه، یه کتابه

مثل یک جام شرابه

ادامه مطلب ...

رشته ی زندگی

از مــــــن ای هستــــیِ مــن دور مشو

میِ مـــــــن، مستـیِ مـــــن، دور مشو


رشتـــــــــه ی عمــــر منــی، جان منی

عشـــــــــق من، دیـــن من، ایمان منی


تــــار و پــــود دل بیـــــــــــــمار تویی

خـــــــــواب و بیــــداری و پندار تویی


نــــــقش بستــــــی به وجودم با خون

کِــــــــی رَوی از دل رُســــــوا بیرون


دل بریــــدم ز همــــه خلـــــــق جهان

به تو پــــــیـوسته ام ای مایه ی جان


دل تــــــــو از چه حقیقت بین نیست؟

بـــــــه خـــدا رسم محبت این نیست!


گــــر چـه همچون خُمِ مِی در جوشم

خــــــون دل می خـــورم و خاموشم


تو منـــی، من تو ام ای مایه ی ناز

مــا و مــــن نیست بــــه درگاه نیاز


نیستـــــی، لیــــــــــک بهمراه منی

قطـــــــــره ی اشــک منی، آه منی


مـــــن در ایـن عشق صفا می بینم

در دلــــــم نـــــور خــــــدا می بینم


پـــس مرا یکّــــه و تنـــــها مگذار

مست و افتــــــاده و از پـــا مگذار


رشتـــــه ی مهر تــــو شد زنجیرم

گــــــر جــــدا از تو شوم می میرم

نمی دانم تو می دانی؟!


نمیدانم تو می دانی !؟

دل من در هوای دیدنت بی تاب می گرید،

سراپای وجودم در فراقت آب گردیده،

نمی دانم تو می دانی؟!

ز هجرت دیدگانم همجو دریایی ز خون گشته،

ولی حالا بدان...

که بی تو چون کبوتر سرگردانم، بدان...

به شهر عشق، آوارگی نشان من است

در این ره آنچه بی ارزش است...

جان من است!


غریبه...


نبودن هایت...

آنقدر زیاد شده است

که هر رهگذری را شبیه تو می بینم...!!!


نمی دانم غریبه ها "تو" شده اند

یا "تو" غریبه...!!!


چقدر دلم گرفته...


نــه هــوا ابـریـسـت، نـه بـارانـی مـی بـارد. پـس بـهـانـه ی دلـم بـرای ایـن هـمـه سـنگیـنـی چـیـسـت...

 

بی حوصلگی هایم را ببخش
بد اخلاقی هایم را فراموش کن
بی اعتنایی هایم را جدی نگیر
در عوض...
من هم تو را می بخشم
که مسبب همه ی اینهایی...!

کسی چه میداند...؟!

یک روز دلت برای من تنگ خواهد شد ...
برای دوستت دارم هایی که گفتم
و تو سکوت کردی ...
تنگ خواهد شد ...
برای صداقتم ...

برای سادگی ام ...

برای عاشقی ام ...
برای شعر هایی که برای تو گفتم ...
تنگ خواهد شد...

نه ...!
من قصد رفتن و بریدن ندارم ...
اما چندیست که بی تو آرزوی مرگ دارم ...
کسی چه میداند ؟
شاید یک شب چشمانم را بستم ...
و تا ابد در رویا ماندم ...

ادامه مطلب ...

آخرین شعری که گفتم



آخرین شعری که  گفتم،

باز یادم با تو بود،

من که غرق خویش بودم،

نمی دانم،

چه کس آنرا سرود،

در خیالم می سرودم از تو باز،

می گشودم پرده های رمز و راز،

می زدم بر سیم سازم پنجه ای،

می ساختم آهنگ  و شعر تازه ای،

چون که شعرم،

رو به پایان می رسید،

پنجه هایم روی سازم می دوید،

باز نغمه،

نغمه ی چنگ تو بود،

گوش کردم،

آهنگ ، آهنگ تو بود،

ساز می زد ، شعر می آمد،

ولی بی اختیار،

دفترم افتاده از دستم ، کنار،

این ترانه،

خاطراتت زنده کرد،

عطر تو پیچید در جانم،

مرا دیوانه کرد،

یک نفر من را،

ز شعرم رانده بود،

گوئیا یک قصه،

از بی مهری ات جا مانده بود،

آخرین شعرم،

همه یاد تو بود،

من که غرق خویش بودم،

نمی دانم،

چه کس آنرا سرود

نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را



لبت "نــه" گوید و پیداست می گوید دلت: "آری"

کـه این سان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری!



دلت می آیـــــــد آیا از زبانی این همـه شیرین ؟

تو تنها حرف تلخی را ، همیشه بر زبان آری ؟



نمی رنـــجم اگـــر بـــاور نداری عشق نابم را

که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیّاری



تو را چون آرزوهایت همیشه دوست خواهم داشت

به شرطـــی که مــــــرا در آرزوی خویـش نگذاری



چه زیبــا می شود دنیا برای من ، اگر روزی

تو از آنی که هستی ، ای معما! پرده برداری


****شاعر: محمد علی بهمنی****