Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

از دلتنگیت کجا فرار کنم




از دلتنگیت کجا فرار کنم ؟

معمار هیجان !

کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟

کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟

کجا بخوابم که صدای نفس‌ هات بیاید ؟

کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم ؟

کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی ؟

کجایی ؟

کجایی که هیچ چیزی قشنگ‌ تر از تماشای تو نیست ؟

کجا بمیرم

که با بوسه‌ های تو چشم باز کنم ؟

نارنجی وحشی !

کجایی ...؟



" عباس معروفی "

این روزها اینگونه‌ام




این روزها
اینگونه‌ام:
فرهاد واره‌ای که تیشه‌ی خود را گم کرده است
آغازِ انهدام چنین است
اینگونه بود آغازِ انقراضِ سلسله‌ی مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگِ گورِ من بنویسید:
- یک جنگجو که نجنگید
اما …، 

شکست خورد

نصرت رحمانی

خسته‌ام...




هزار تا حرفِ قشنگ بلدم بزنم که دست یه نفرو از باتلاق بگیره بکشه بیرون اما خودم تو همون باتلاق در حال غرق شدنم. هزار راه بلدم که حال کسی رو خوب کنه اما حال ِ خودم انگار سر جاش نیست. انگار تو هر جمعی میتونم با همه بجوشم اما تنهای تنهای تنها باشم. انگار غریق نجاتی‌ام که تو دریا غرق میشه. اینا ترسناکه. اینا زورم نرسیدنه. مشکل من دنیا و اتفاقات مزخرفش نیستن، مشکل من خودمم که زورم به خودم نمیرسه. اعتمادی که از خودم به بقیه نشون دادم، خودم به خودم ندارم. انگار همه جوابا رو بلدم اما همه رو غلط مینویسم. انگار که آدرسِ درست رو میدونم اما از کوچه‌ی اشتباه میرم. به بن بست میرم. میرم که تهِ خیابون گریه‌م بگیره، شاکی باشم. انگار همه چشمه‌ها برای خودم خشکیده و راهی برای رفعِ این تشنگی نمیشناسم. انگار اتفاقِ خوبی میتونم باشم، اما نه برای خودم، نه برای زندگیِ خودم.

دوستت دارم




یک بار خواب دیدنِ تو به تمامِ عمر می‌ارزد

پس نگو ، 

نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست

قبول ندارم


اگر چه به ظاهر جسم خسته‌ست

ولی دل دریاییست

تاب و توانش بیش از این‌هاست


دوستت دارم

و تاوانِ آن هر چه باشد، باشد


دوستت خواهم داشت

بیشتر از دیروز

باکی ندارم از هیچکس و هر کس

که تو را دارم عزیز...

روز مبادا




وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه بایدها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه بایدها...
هر روز بی تو
روز مبادا است!


  


قیصر امین پور

با من بمان...





بودنت

حتی زمستانی‌ترین روزم را

بهاری عاشقانه کرد

من نه اهلِ بارانم نه باد

نه عاشقِ زمستانم نه تابستان

من هوایی را دوست دارم که متبرک باشد

به نفس‌هایت...

بودنت را دوست دارم

حتی اگر چشمانم یارای درکِ وجودت را نداشته باشد

کاش نیست شوم در نبودنت

ای همه‌ی هستیِ من

با من بمان...


در خاطر منی



ای رفته از برم به دیاران دور دست!‌

 با هر نگینِ اشک ، بچشم تر منی

هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست ـ

 در خاطر منی .

هر شامگه که جامه ی نیلینِ‌ آسمان ـ

پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است ـ

هر شب که مه چو دانه ی الماس بی رقیب ـ

بر گوش شب به جلوه ، چنان گوشواره است ـ

آن بوسه ها و زمزه های شبانه را ـ

یاد آور منی ـ

در خاطر منی .

در موسم بهار ـ

کز مهر بامداد ـ

تک دختر نسیم ـ

مشاطه وار، موی مرا شانه میکند ـ

آندم که شاخ پر گل باغی بدست باد ـ

خم می شود که بوسه زند بر لبان من ـ

 وانگاه، نرم نرم ـ

گلهای خویش را بسرم دانه می کند ـ

آن لحظه ، ای رمیده ز من ! در بر منی ـ

در خاطر منی .

هر روز نیمه ابری پائیز دل پسند

کز تند بادها ـ

با دست هر درخت ـ

صدها هزار برگ زهر سو چو پول زرد ـ

رقصنده در هواست ـ

و آن روزها که در کف این آبی بلند ـ

خورشید نیمروز ـ

چون سکه ی طلاست ـ

تنها توئی تو که روشنگر منی ـ

در خاطر منی

هر سال ، چون سپاه زمستان فرا رسد ـ

از راههای دور ـ

در بامداد سرد که بر ناودان کوی ـ

قندیلهای یخ ـ

دارد شکوه و جلوه ی آویزه ی بلورـ

آن لحظه ها که رقص کند برف در فضا ـ

همچون کبوتری ـ

وانگه برای بوسه نشینند مست و شاد ـ

پروانه های برف ، بمژگان دختری

در پیش دیده ی من و در منظر منی

در خاطر منی .

آن صبحها که گرمی جانبخش آفتاب ـ

 چون نشئه ی شراب ،‌ دَوَد در میانِ پوست

یا آن شبی که رهگذری مست و نغمه خوان ـ

دل می برد ببانگ خوش آهنگ : دوست ، ‌دوست ـ

در باور منی

در خاطر منی .

اردیبهشت ماه

  یعنی : زمان دلبری دختر بهار

کز تک چراغ لاله ، چراغانی است باغ

 وز غنچه های سرخ ـ

تک تک میان سبزه ، فروزان بود چراغ

وانگه که عاشقانه بپیچد بدلبری

بر شاخ نسترن‌ ـ

نیلوفری سپید ـ

 آید مرا بیاد که : نیلوفر منی

در خاطر منی .

هر جا که بزم هست و زنم جام را بجام

در گوش من صدای تو گوید که : نوش، نوش

اشکم دود بچهره و لب می نهم بجام ـ

شاید روم ز هوش

باور نمیکنی  که بگویم حکایتی :

آن لحظه ای که جام بلورین بلب نهم ـ

در ساغر منی

در خاطر منی .

برگرد ، ای پرندۀ رنجیده ، باز گرد

باز آکه خلوت دل من آشیان تست

 در راه ، در گذر ـ

در خانه ، در اطاق ـ

هر سو نشان تست

با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز

پنداشتی که  نور خاموش می شود ؟‌

پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد ؟

و آن عشق پایدار، فراموش می شود ؟

 نه ، ای امید من !

دیوانه ی توام

افسونگر منی

هر جا ، به هر زمان ـ

در خاطر منی


#مهدی_سهیلی

آمده‌ام تو به داد دلم برسی (بی‌گناه)

تو خنده ی دوری در یاد تو قاصدکی دور از باد
من زخمی قبل از مردن من ساکت قبل از فریاد
داد از دل من داد ای داد ...
عکسی که پر از رویا بود در خاطره ای تار افتاد
عکسی که در آن خندیدم از سینه ی دیوار افتاد
داد از دل من داد ای داد ...
آمده ام تو به داد دلم برسی
تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی
آمده ام تو به داد دلم برسی
چو پرنده ی زخمی بی پر و بال رها شده از قفسی
باید که شبی برسی به قرارم ایمان منی به خدا نسپارم
میترسم از اینکه زمان نگذارد چون دسته گلی برسی به مزارم
باید که شبی برسی به قرارم ایمان منی به خدا نسپارم
میترسم از اینکه زمان نگذارد چون دسته گلی برسی به مزارم
آمده ام تو به داد دلم برسی
تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی
آمده ام تو به داد دلم برسی
چو پرنده ی زخمی بی پر و بال رها شده از قفسی


#حسین_غیاثی #علیرضا_قربانی