Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

Love Is All

دلنــــوشتــه هایــی از جنــس دلتنــــــگی...

میتوانی خدای من باشی



بوسه‌هایت مسیرِ معراج است

زیر سقف خیال و خلوت و خشت

با تو گویی خدا مرا آرام

می‌برد روی دوش خود به بهشت!


با تو انگار ازل همین حالاست

با تو نقش فرشته کمرنگ ست

من که باشم در این میان که خدا

در هوای تو سخت دلتنگ است


بدنت همزمان حریق و حریر

 من از اعجاز تو خبر دارم

در تن نازکت خدا پیداست

تا ابد من به تو نظر دارم


صبر کن این تمام حرفم نیست

تو نباید دعای من باشی

از خدا خواستم  موافق بود  

می‌توانی خدای من باشی

نیمکت های دنیا

آپلود عکس" />


ﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮِ ﺩﻧﯿﺎ

ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡِ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺴﯽﺳﺖ ﮐﻪ

ﺁﻥ ﺳﺮِ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡِ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﻮﯾﯽ!

ﻧﯿﻤﮑﺖﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺪ ﭼﯿﺪﻩﺍﻧﺪ ...!

دلم میخواست تنها تو را ببینم





مَن اگر می‌دانستم دنیا اینقدر شلوغ است

نمی‌آمدم!

صبر می‌کردم بعدها...

آخر اینهمه راه آمدم

دلم می‌خواست تنها
" تـو" را ببینم

دلم می‌خواست "
تـو" را تنها ببینم

تو را گم میکنم هر روز




تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هر شب
بدین‌سان خوابها را با تو زیبا می‌کنم هر شب

تبی این گاه را چون کوه سنگین می‌کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می‌کنم هر شب

تماشایی‌ست پیچ و تابِ آتش‌ها …. خوشا بر من
که پیچ و تابِ آتش را تماشا می‌کنم هر شب

مرا یک شب تحمّل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می‌کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی‌کسی "ها" می‌کنم هرشب

تمامِ سایه‌ها را می‌کشم بر روزنِ مهتاب
حضورم را ز چشمِ شهر حاشا می‌کنم هر شب

دلم فریاد می‌خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی‌ آزار با دیوار نجوا می‌کنم هر شب

کجا دنبالِ مفهومی برای عشق می‌گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هر شب

بودن یا نبودن پلکِ زندگیِ ماست





اگر ازت دور نباشم
چه جوری برایت دلتنگی کنم؟
گلِ قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعمِ بوسه‌هات
یادم می رود
بودن یا نبودن
پلکِ زندگیِ ماست
در یکی تاب می‌خوریم
در یکی بی‌تاب می‌شویم
و من
در هر پلکی
یک بار دیدنت را می‌بازم

شب های دلتنگی





امشب می‌خواهم

از جهانی پُر از آینه و ساعت و یادآوریِ نفرت‌انگیزِ جای خالی‌ات،

که من را غرق در دلتنگی و تو را غرق در بی‌خبری نگه داشته،

با دست‌های خیالم

پلک‌های سنگینت را بلند کنم

و قدم در دنیای خوابت بگذارم

دست‌هایت را بگیرم

و حتماً تو هم دست‌هایم را بگیری،

تا با تو

از روزهایی که بی تو گذشت بگویم

و خیلی گریه کنم برایت

و خیلی بخندانمت

و برقصم حتی

و شعر بخوانم

و حرف بزنم

و حرف بزنم

و حرف بزنم

و بعد

وقتی حسابی دلتنگی‌ام رفع شد،

از همان راهی که آمده‌ام برگردم...

لبخند‌زنان،

بیُفتم روی تختخوابم و خستگیِ این همه نبودنت را از زندگی‌ام بیرون کنم.

امشب می‌خواهم تقاصِ همه‌ی شب‌های دلتنگی‌ام را از تو بگیرم.

فقط کافی‌ست همین‌هایی که می‌نویسم را 

به همین سادگی

بخوانی و

بخوابی

دوستی هایتان را به عشق نرسانید




دوستی‌هایتان را به عشق نرسانید!
به جایی که سلام دادنش، سرحالتان بیاورد و قربان صدقه‌های بی منظورش خاص شود برایتان، به جایی که عقربه‌ها وقتی کنارش هستید، برای گذشتن عجله داشته باشند و قهوه‌ها تلخ به نظرت نیایند.
دوستی‌هایتان را به جایی که یک روز حرف نزدن با او، خلقتان را تنگ می‌کند و احوال پرسی نکردنش، حالِ خوبتان را بد می‌کند، نرسانید.
دوست که بمانید، لاقل کنارِ خودتان داریدش.قد یک تبریکِ تولد، قد یک گپ و چایِ عصرانه، قد یک شب بخیر گفتن و عزیزم شنیدن از زبانش، قد نعمتِ بودنش..
به عشق که برسانیدش، در حسرت دوباره شنیدن اسمتان از زبانش هم می‌مانید، بقیه چیزها که دیگر هیچ..




آنچه مرا زنده نگه میدارد...




تو می‌دانی
از مرگ نمی‌ترسم
فقط
حیف است هزار سال بخوابم
و خواب تو را نبینم...


" عباس معروفی "